فصل تنهايي

فصل تنهايي

ادبي و هنري

شعر :باغ

 

    «باغ»

 

مرا به باغ ببر

شاخه لبريز شكفتن شده است

فرصتي است براي رستن

با باغ همراه بايد شد

با گياه بايد رست

با ساقه بالا بايد رفت

با شكوفه بايد شكفت

لحظه ها رابه شاخه بايد بست

بلبل سجده به گل برده است

كلاغ را تسليتي بايد گفت

 

مرا به باغ ببر

ديدن داردسرك پروانه

از باغ به باغ،از گل به گل

ديدن دارد خواهش پيچك ز درخت

ديدن دارد عرق شرم علف

ديدن دارد طپش نبض گياه

 

مرا به باغ ببر

اتاق مسموم تنهايي است

ديوار بهانه اي نيست براي ماندن

همه چيز جريان دارد در باغ

جريان دارد گل،سايه،درخت

جريان دارد چهچه بي وقفه بلبل

جريان دارد بودن من، تو،عشق

جريان دارد خدا

 

در ذهن شكوفه ميوه تابستان است

نكند باغ فرو افتد از انديشه صبح

نكند حس نكنيم لحظه شبنم را

باغ فلسفه ي آمدن ورفتن ماست

نكند ساده بگيريم برگ درخت را

نكند سير نكنيم

از شاخه ي خشك تا شاخه ي خشك

                                             فرورين 1375

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: پنج شنبه 17 اسفند 1387برچسب:باغ,فلسفه,تابستان,عرق شرم,مسموم,, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , fasletanhaiy.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM